وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی یا عاقلی

این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود یک آن شد

آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو نه آتشین و نه گلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی یا عاقلی

 

 گفتی که به احترام دل باران باش باران شدم وبه روی گل باریدم


گفتی که ببوس روی نیلوفررا از عشق تو گونه های او بوسیدم


گفتی که ستاره شو دلی روشن کن من همچو گل ستاره ها تابیدم


گغتی که بیا و از وفایت بگذر از لهجه بی وفاییت رنجیدم


گغتم که بهانه ات برایم کافیست معنای لطیف عشق رافهمیدم