این شعر تقدیم به آدام های خیانت کار مثل تو

 این شکلات رو دوست داشتی مگه نه

الان می فهمم که از روز اول به من می خندیدی و من متوجه نبودم مگه نه ؟

 

رفتیم و از این رفتن بسیار تو را بخشید آزادی و قلب تو بر رفتن ما خندید آن تازه رس نوبر گر حال مرا پرسید ,گو شکر خدا گفتم و راضی ز ثوابت لعنت به تو و ذات خرابت  بر اصل و نسب بالی ای اصل و نسب عالی ای کاش نبینی تو آن روز که پامالی ای عاشق پوشالی اینک تو و جولانگه مستان شرابت لعنت به تو و ذات خرابت ای عاشق پوشالی گفتم که گلی افسوس پا تا به سرت خاره ای بی خبر و مدهوش این مستی پیروزی چند است و نه بسیاره سقای هزار تشنه ی آواره سیراب شدند جملگی از آب سرابت لعنت به تو و ذات خرابت در آیینه ات بنگر حیوان صفتی بینی حاشا مکن این باور این دست تو نیست اینی این است ترازوی عدالت تو پادشه مکر و رضالت  ارزانی آن تازه رس خوش قد و قامت تو پیش کش و قصه ی ما هم به سلامت ای زاده هفت پشت اصالت تفسیر تو این بود اگر از اصل نجابت لعنت به تو و ذات خرابت پایان سخن بشنو این غائله شد از نو در مکتب عشاق اگر این بود همه صبر و قرارم گر حوصله این بود و چنین پا به فرارم این گونه اگر گربه صفت بودم و حاضر به جوابم لعنت به من و عشق و بر این ذات خرابم اینک تو و این مرداب اینک تو و این مهتاب بیداری اگر این است رفتیم دگر در خواب ای کرم بدن شب تاب به به چه قشنگی تو در این نقش بر آبت لعنت به تو و ذات خرابت لعنت به تو و ذات خرابت ....

آرایش خیلی غلیظ و لباس‌های جلف عاقبت کار دستم داد ؟

مکافات یک خیانت

مدت زیادی طول نکشید تا همسرم از این ارتباط مخفیانه مطلع شد و او بدون هیچ گونه معطلی طلاقم داد. با به وجود آمدن این مشکل من ارتباطم را با آن پسر جوان ادامه دادم تا هر چه زود‌تر به خواستگاری‌ام بیاید و از بلاتکلیفی دربیایم ولی او پس از آنکه مدتی از من سوء استفاده کرد خودش را کنار کشید و گفت: زنی که به شوهرش خیانت کند نمی‌تواند شریک خوبی برای زندگی باشد و...!
از لحظه‌ای که خطبه عقد جاری شد فکر می‌کردم آزاد شده‌ام و می‌توانم هر طور که دلم خواست خودم را آرایش کنم و از خانه بیرون بروم. نامزدم نیز نسبت به این موضوع حساسیتی نشان نمی‌داد ولی از‌‌ همان روزهای اول با مادرم دچار اختلاف شدم.
او با نگرانی می‌گفت: آرایش خیلی غلیظ و لباس‌های جلف و ناجور زیبنده تو نیست و سعی کن همیشه اعتدال را در حرکات و رفتارت رعایت کنی. افسوس که بدون توجه به حرف‌های مادرم فقط می‌گفتم من ازدواج کرده‌ام، اختیارم دست خودم است و شوهرم دوست دارد این طوری باشم.

حدود ۲ ماه گذشت و در این مدت متوجه پسر جوانی شدم که هر موقع با نامزدم از خانه بیرون می‌رفتیم ما را تعقیب می‌کرد.

این پسر غریبه بالاخره یک روز که برای خرید بیرون رفته بودم مرا در خیابان تنها دید و با تعریف و تمجید از تیپ و قیافه‌ام سرصحبت را باز کرد.

متاسفانه من که خیلی به خودم مغرور شده بودم و به باوری غلط دوست داشتم با ظاهر زننده‌ام خودی نشان بدهم فریب حرف‌های این پسر جوان را خوردم و به تعهداتی که نسبت به نامزدم داشتم پشت پا زدم.

عروس پشیمان در دایره اجتماعی کلانتری کاظم آباد مشهد افزود: آن جوان بدون توجه به موقعیت نابسامانی که در زندگی برایم به وجود آورده با دختر دیگری ازدواج کرده است، اما الان اصرار دارد که با یکی از دوستانش ارتباط برقرار کنم.

این آدم حیوان صفت تهدیدم می‌کند که اگر به خواسته‌هایش تن ندهم فیلم‌ها و تصاویری که از من در اختیار دارد را منتشر خواهد کرد تا آبرو و حیثیتم برود. خواهش می‌کنم کمکم کنید و مرا از این بدبختی نجات بدهید.‌ای کاش به نصیحت‌های والدینم گوش می‌دادم و نامزدم نیز کمی در مورد حجاب و نوع پوشش و حرکات و رفتارم غیرت به خرج می‌داد تا به این بدبختی نمی‌افتادم؛ اگر چه مقصر اصلی خودم هستم!

 

 من در نهايت حوصله نشسته‌ام تا تو به خود آيي و مرا طلب كني جستجو كن مرا جستجو كن مرا كه من در يك قدمي تو ايستاده‌ام و گم نيستم

این هم زنگ تفریح

نگاه کن 


 45645654654.jpg

این شعر زیبا برای شما

 تمام شب در انتظار طلوع خورشيد ذرات تاريكي را شمردم .تمام شب .تمام شب در انتظار طلوع خورشيد نشسته‌ام .تا به من بگويد : با عشق تو چه بايد كرد . و بهاي با تو بودن چيست ؟ كه دل بريدن جواب حل اين معما نمي‌باشد و از خود گذشتن اتفاق ديرينه‌اي است . تلاش بيهوده‌اي است تو را از خود داشتن

 

يك قدم به سوي آبادي
صد قدم به سوي ويراني
زندگي‌ام پر از اين لحظه‌هاست
و من اسير اين لحظه‌ها

لحظه‌هاي هيچ
لحظه هاي پوچ
لحظه‌هايي كه مرا از دست زندگي گرفتند
و به مرداب فريب بردند
چيزي به فرو رفتنم نمانده
چيزي به تمام‌شدنم نمانده
در سايه سنگيني كه بر روي زندگي‌ام افتاده
وزش نابودي را مي‌بينم
و از نزديك دستها
صداي طبل بيهودگي را مي‌شنوم
كه با طپش قلب من مي‌آميزد
و در اين آميزش حسي هست
قديمي و آشنا
حس تنهايي و غربت و انتظار

حس تنهايي و غربت و انتظار
اين وزش نابودي است يا ضربان قلب وحشت
كه بر سقف زندگي‌ام مي‌وزد
چيزي به فرو رفتنم نمانده
چيزي به تمام شدنم نمانده

تلاش بيهوده اي است تو را از خود داشتن
تلاشي بيهوده
مثل دست و پا زدن در مرداب
مثل بيداري بعد از مرگ

تلاشي بيهوده مثل رو بوسي ماه با خورشيد
مثل فشردن دستهاي روشنايي
تلاش بيهوده‌اي است تو را از خود داشتن
تلاشي بيهوده

من در نهايت حوصله نشسته‌ام
تا تو به خود آيي و مرا طلب كني
جستجو كن مرا جستجو كن مرا
كه من در يك قدمي تو ايستاده‌ام
و گم نيستم

نگاه كن از وراي نيستي
تا نبض هستي
در كنار تو ايستاده‌ام
نگاه كن

نگاه كن از آن سوي سرزمين نامعلوم
تا اين سوي دشت آشكار
در كنار تو ايستاده‌ام
نگاه كن

به كجا مي‌روي
به كجا مي‌روي
كه در انتهاي راه كسي جز من در انتظارت نيست

نگاه كن
از وراي نيستي
تا نبض هستي
در كنار تو ايستاده‌ام
از آن سوي سرزمين نامعلوم
تا اين سوي دشت آشكار
در كنار تو ايستاده‌ام
سبز و سرشار
در كنار تو ايستاده‌ام
و سايه‌اي نيستم از خاطري دور
به كجا مي‌روي