چهار ديواري کوچک مال تو با هزار اما ...
چهار ديواري کوچک مال تو با هزار اما ...
همه ما نماز ميخوانيم شايد. روزه ميگيريم شايد. اما چند بار از خدا خالصانه خواستهايم: خدايا اگر قدرتي به من ميبخشي، ترس از دست دادن آن را از من بگير. يا اگر نعمتي به من ميدهي مرا به آن وابسته نکن. فرزند، همسر، مال، شغل، قدرت، خانه، اتومبيل، حوزه خبري، گزارش بستن، تصوير، بازيگري و اصلا همه چيز، همه چيزهايي که داري. همين چهار ديواري کوچکي که شده است مال تو با هزار اما و اگر و حالا دو دستي آن را نگه داشتهاي...
به قول سنگ صبور، معلوم نيست انسان که خودش ماندگار نيست براي چه دنبال چيزهاي ماندگار ميگردد. مانتويي که جنسش ناميرا باشد، کفشي که خراب نشود در آفتاب و باران... و نميدانم چرا آنها که غنيترند محتاجترند.
این رو خودم تجربه کردم :
نفهميدم چرا خودم هم بارها و بارها، در اين گردابها و توفانها گرفتار شدهام. اين البته با آرمانگرايي و پيشرفت و ميل ترقي اشتباه نشود، اما همه چيز را مرزي بايد باشد... جهان بدون مرز حتي اگر در درون تو باشد، راهي است به سوي نابساماني. سوالها گاهي چقدر پيچيدهاند ولي... جواب ساده است ما اهل دنياييم.
دنيايي که از کلمه دني يعني پست و دون و بيمايه ميآيد. دنيايي که شاعران ما بارها و بارها از آن به عنوان عروس هزار داماد ياد کردهاند، چنانکه حضرت حافظ ميفرمايد: مجو درستي عهد از جهان سست نهاد * که اين عجوزه عروس هزار داماد است...
همان دنيايي که علي عليه السلام از آن چنين ياد ميکند: «شما را از دنيا برحذر ميدارم که سرايي است ناپايدار، نه جايي که در آن بار توان گشود و دل در آن بست. به زيورهاي فريبنده خود را آراسته است و به آن آرايش فريبکارانه ديگران را ميفريبد.»
اهل دنيا، تنها خوبيشان اين است که تو را به گوشههاي تاريک خودت بکشانند تا در آنجا با خدا هم کلام شوي و بس.
و اين شايد چيدمان پازلهاي خدا باشد که تو را به مسير خودش بکشاند... که خداوند غيور است... آدمهايي را سر راهت سبز ميکند که به ذوقت بزنند و از داشتههايت سير شوي تا با چشماني گريان رو به سوي او کني و او چون معشوقي زيرک تو را در چتر حمايت خود بگيرد و همين تو مرا بس.
به هرحال اسلام دين تعادل است. چنانکه دستور اصلي اين است: در وقت شادي، زياده شاد نشويد و در وقت غم زياده غمگين نشويد و به ناپايداري دنيا فکر کنيد...
سلام بر مهدی ...